شیرین زبون
سلام عشقولیا
دیروز داداشی که از مدرسه اومد رفت خونه مادربزرگ جونی.منو مامان هم رفتیم بیرون. واسه آجی فائزه نامه نوشتم و پشت در چسبوندم آبجی که اومد داداشی رو آورد خونه و واسش آژانس گرفت که بره کلاس زبان.
بابایی منو خونه رسوند بعد با مامانی رفتن دنبال داداشی که از کلاس زبان بیارنش بعد برن بازار واسه داداشی کفش بخرن منو آبجی فائزه هم رفتیم سینما
خعلی فیلمش قشنگ بود واقعا ارزششو داش.شیار 143 رو میگم شما دیدین؟
شب اومدیم خونه داداشی با کفش خوشگلش ما هم با کلی تعریف اومدیم.خخخخخخ
دیشب که بادام هندی و فندق و گردو خریده بودن داداشی به مامان میگفت مامان از اونایی که شبیه موزه بهم میدی بخورم.ما گفتیم شبیه موزه چیه؟؟؟!!!
بعد فهمیدم که بادام هندی رو میگه کلی خندیدیم
اووووووووووووووووووخ قربونت شم با این حرف زدنت.جیگرررررررررررررررررررری
حالا داداشی ما با این کفشش چگد پز میده.خخخخخخخخخخ
بابایی دیشب به داداشی میگفت کفشتو بده من پا کنم اوووون میگفت مال خودمه تو برو واسه خودت بخر.خخخخخ
خب همین دیگه خلاصه دیروز خیلی روز خووووووبی بود عاااااااااااااااااااالی
داداشی دووووووووووست داریم زیااااااااااااااااااااااااااااد بووووووووووووووووس با یه قلب خوشگل